معنی فارسی descramble
B1به هم ریختن دوباره یا حل کردن یک معما یا کلمه به هم ریخته.
To rearrange or re-sort something that has been mixed up.
- verb
verb
معنی(verb):
To decode or unscramble a coded signal
example
معنی(example):
شما باید حروف را به هم بریزید تا یک کلمه بسازید.
مثال:
You need to descramble the letters to form a word.
معنی(example):
آنها با هم کار کردند تا پیام را به هم بریزند.
مثال:
They worked together to descramble the message.
معنی فارسی کلمه descramble
:
به هم ریختن دوباره یا حل کردن یک معما یا کلمه به هم ریخته.