معنی فارسی discombobulate
B2 /ˌdɪs.kəmˈbɒb.jəˌleɪt/فعل برای توصیف حالت سردرگمی، به ویژه در نتیجه تغییرات یا وضعیت نا آشنا.
To confuse or disconcert someone; to throw into a state of confusion.
- verb
verb
معنی(verb):
To throw into a state of confusion; to befuddle or perplex.
example
معنی(example):
تغییر ناگهانی در برنامه‌ها همه را به هم ریخت.
مثال:
The sudden change in plans discombobulated everyone.
معنی(example):
او بعد از بیدار شدن در یک مکان جدید احساس سردرگمی کرد.
مثال:
He felt discombobulated after waking up in a new place.
معنی فارسی کلمه discombobulate
:
فعل برای توصیف حالت سردرگمی، به ویژه در نتیجه تغییرات یا وضعیت نا آشنا.
