معنی فارسی discombobulation
B1حالت سردرگمی و گیجی ناشی از تغییرات ناگهانی.
A state of confusion or disarray.
- NOUN
example
معنی(example):
او بعد از بیدار شدن از یک چرت طولانی حس سردرگمی داشت.
مثال:
She felt a sense of discombobulation after waking up from a long nap.
معنی(example):
خبر غیرمنتظره موجب سردرگمی در دفتر کار شد.
مثال:
The unexpected news caused a discombobulation in the office.
معنی فارسی کلمه discombobulation
:
حالت سردرگمی و گیجی ناشی از تغییرات ناگهانی.