معنی فارسی disconformable
B1که نمیتواند با چیزی انطباق پیدا کند.
Not able to conform or fit together.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
عناصر غیرقابل انطباق در گزارش توسط کمیته بررسی شدند.
مثال:
The disconformable elements in the report were addressed by the committee.
معنی(example):
برخی عوامل با اهداف پروژه غیرقابل انطباق بودند.
مثال:
Certain factors were disconformable with the project's goals.
معنی فارسی کلمه disconformable
:
که نمیتواند با چیزی انطباق پیدا کند.
