معنی فارسی disconsolately
B1حالت عاطفی که در آن شخص برای همیشه ناراحت و ناامید است و نمیتواند تسلی یابد.
In a manner that shows grief or misery; unable to be comforted.
- ADVERB
example
معنی(example):
او پس از شنیدن خبر بد، بینهایت ناراحت در نشست.
مثال:
She sat disconsolately after hearing the bad news.
معنی(example):
کودک به اسباببازی شکسته به طور بینهایت ناراحت نگاه کرد.
مثال:
The child looked disconsolately at the broken toy.
معنی فارسی کلمه disconsolately
:
حالت عاطفی که در آن شخص برای همیشه ناراحت و ناامید است و نمیتواند تسلی یابد.