معنی فارسی disconvenience
B1وضعیتی که در آن راحتی یا آسایش فرد به خطر افتاده باشد.
An instance or condition that causes trouble or discomfort.
- NOUN
example
معنی(example):
من بابت نارضایتی ناشی از تاخیر عذرخواهی میکنم.
مثال:
I apologize for the disconvenience caused by the delay.
معنی(example):
عدم راحتی ناشی از نیاز به بازنویسی پروازم ناامیدکننده بود.
مثال:
The disconvenience of having to rebook my flight was frustrating.
معنی فارسی کلمه disconvenience
:
وضعیتی که در آن راحتی یا آسایش فرد به خطر افتاده باشد.