معنی فارسی disentailment

B2

عملی قانونی که به موجب آن یک ملک از بار حقوقی و عوارض مرتبط با آن آزاد می‌شود.

The legal act of separating land from a restrictive estate or charge.

example
معنی(example):

جدایی ملک اجازه داد تا تقسیم آن بین وراث آسان‌تر شود.

مثال:

The disentailment of the property allowed for easier division among the heirs.

معنی(example):

پس از جدایی، زمین می‌توانست به طور جداگانه فروخته شود.

مثال:

After the disentailment, the land could be sold individually.

معنی فارسی کلمه disentailment

: معنی disentailment به فارسی

عملی قانونی که به موجب آن یک ملک از بار حقوقی و عوارض مرتبط با آن آزاد می‌شود.