معنی فارسی dismembering
C2دستکاری یا جدا کردن اندام‌ها از یکدیگر، به‌ویژه در زمینه‌ای ترسناک یا مجرمانه.
The act of cutting or separating limbs from a body.
- verb
- noun
verb
معنی(verb):
To remove the limbs of.
مثال:
Death by drawing and quartering usually dismembered the condemned person.
معنی(verb):
To cut or otherwise divide something into pieces.
مثال:
The American Civil War nearly dismembered the Union.
noun
معنی(noun):
The act or process whereby something is dismembered.
example
معنی(example):
فیلم ترسناک صحنه‌ای از تکه‌تکه کردن یک هیولا غول‌پیکر داشت.
مثال:
The horror movie featured a scene of dismembering a giant monster.
معنی(example):
عمل تکه‌تکه کردن درخت برای ساخت و ساز ضروری بود.
مثال:
The act of dismembering the tree was necessary for the construction.
معنی فارسی کلمه dismembering
:
دستکاری یا جدا کردن اندام‌ها از یکدیگر، به‌ویژه در زمینه‌ای ترسناک یا مجرمانه.
