معنی فارسی disordinate
B2آشفتگی و عدم ترتیب، مخصوصاً در ساختار یا نظم.
Characterized by disorder or lack of arrangement.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
آرایش نامنظم کتابها کتابدار را سردرگم کرد.
مثال:
The disordinate arrangement of books confused the librarian.
معنی(example):
رفتار نامنظم میتواند محیط کلاس را مختل کند.
مثال:
Disordinate behavior can disrupt the classroom environment.
معنی فارسی کلمه disordinate
:
آشفتگی و عدم ترتیب، مخصوصاً در ساختار یا نظم.
