معنی فارسی disorienting
B2گمگشتگیزا، صفتی که به حالتی اطلاق میشود که فرد را دچار بینظمی یا سردرگمی میکند.
Causing confusion or loss of sense of direction.
- verb
verb
معنی(verb):
To cause to lose orientation or direction.
معنی(verb):
To confuse or befuddle.
example
معنی(example):
چراغهای چشمکزن میتوانند در طول کنسرت بسیار گمگشتگی ایجاد کنند.
مثال:
The flashing lights can be quite disorienting during the concert.
معنی(example):
راهروی گمگشته پیدا کردن خروجی را دشوار کرد.
مثال:
The disorienting maze made it hard to find the exit.
معنی فارسی کلمه disorienting
:
گمگشتگیزا، صفتی که به حالتی اطلاق میشود که فرد را دچار بینظمی یا سردرگمی میکند.