معنی فارسی dissipatedness

C2

حالت یا کیفیت بودن پراکنده، به خصوص به معنای افراط در رفتارهای لذت‌طلب.

The state of being dissipated; characterized by excessive indulgence in sensual pleasures.

example
معنی(example):

پراکندگی او در سبک زندگی بی‌پروا و بی‌احتیاطش مشهود بود.

مثال:

His dissipatedness was evident in his reckless lifestyle.

معنی(example):

پراکندگی معمولاً به افراط در لذت‌ها اشاره دارد.

مثال:

Dissipatedness often refers to excessive indulgence in pleasures.

معنی فارسی کلمه dissipatedness

: معنی dissipatedness به فارسی

حالت یا کیفیت بودن پراکنده، به خصوص به معنای افراط در رفتارهای لذت‌طلب.