معنی فارسی dissolute
B2 /ˈdɪsəljuːt/فاسد، کسی که به طرز غیراخلاقی زندگی می‌کند و به رفتارهای ناپسند و ناهنجار تمایل دارد.
Lacking moral restraint, especially in sexual conduct; engaging in excessive indulgence.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Unrestrained by morality.
معنی(adjective):
Recklessly abandoned to sensual pleasures.
example
معنی(example):
مرد فاسد تمام پولش را برای مهمانی‌ها خرج کرد.
مثال:
The dissolute man spent all his money on parties.
معنی(example):
آنها زندگی فاسدی داشتند، آزاد از مسئولیت‌ها.
مثال:
They lived a dissolute life, free from responsibilities.
معنی فارسی کلمه dissolute
:
فاسد، کسی که به طرز غیراخلاقی زندگی می‌کند و به رفتارهای ناپسند و ناهنجار تمایل دارد.
