معنی فارسی disthroning

B1

از کار برکنار کردن یا عزل کردن کسی از مقام سلطنت یا قدرت.

The act of removing someone from a throne or position of power.

example
معنی(example):

حاکم پس از انقلاب از قدرت برکنار شد.

مثال:

The ruler was disthroning from power after the revolution.

معنی(example):

برکناری پادشاه ناعادلانه خواسته مردم بود.

مثال:

Disthroning the unjust king was the people's demand.

معنی فارسی کلمه disthroning

: معنی disthroning به فارسی

از کار برکنار کردن یا عزل کردن کسی از مقام سلطنت یا قدرت.