معنی فارسی dividingly
B1به شکل که به بخشهای مختلف تقسیم شده است.
In a manner that divides or separates.
- ADVERB
example
معنی(example):
این کار به طور تقسیمشده پیچیده بود و نیاز به روشهای مختلف داشت.
مثال:
The task was dividingly complex, requiring multiple approaches.
معنی(example):
آنها راهحلی تقسیمشده و نوآورانه برای مشکل پیدا کردند.
مثال:
They came up with a dividingly innovative solution to the problem.
معنی فارسی کلمه dividingly
:
به شکل که به بخشهای مختلف تقسیم شده است.