معنی فارسی dizzyingly

B1

به شکلی که باعث ایجاد احساس سرگیجه شود، معمولاً در مورد حرکات سریع یا تغییرات شدید.

In a manner that causes dizziness, often used to describe rapid movements or overwhelming sensations.

example
معنی(example):

ترن هوایی با سرعت سرگیجه‌آورم مرا بی‌نفس کرد.

مثال:

The dizzyingly fast roller coaster left me breathless.

معنی(example):

او به طرز سرگیجه‌آوری دور می‌چرخید و در تمام این مدت می‌خندید.

مثال:

She spun around dizzyingly, laughing all the way.

معنی فارسی کلمه dizzyingly

: معنی dizzyingly به فارسی

به شکلی که باعث ایجاد احساس سرگیجه شود، معمولاً در مورد حرکات سریع یا تغییرات شدید.