معنی فارسی drudgingly

B1

به شیوه‌ای کسل‌کننده و با بی‌میلی انجام دادن کار یا فعالیت.

In a manner that is tiring and uninspired; reluctantly.

example
معنی(example):

او کار را به‌صورت کسالت‌آور و بی‌انگیزه انجام داد.

مثال:

He completed the task drudgingly, feeling unmotivated.

معنی(example):

او با کسالت به جلسه رفت و از بحث بیم داشت.

مثال:

She walked drudgingly to the meeting, dreading the discussion.

معنی فارسی کلمه drudgingly

: معنی drudgingly به فارسی

به شیوه‌ای کسل‌کننده و با بی‌میلی انجام دادن کار یا فعالیت.