معنی فارسی embrittle
B1شکننده کردن، به حالت شکستن نزدیک کردن مواد.
To make something brittle or more easily broken.
- verb
verb
معنی(verb):
To become or make brittle.
example
معنی(example):
هوای سرد میتواند پلاستیک را شکننده کند و شکستن آن را آسانتر کند.
مثال:
The cold weather can embrittle the plastic, making it easier to break.
معنی(example):
پس از مدتی، مواد شروع به شکننده شدن کردند و نشانههای فرسودگی را نشان دادند.
مثال:
Over time, the materials began to embrittle and show signs of wear.
معنی فارسی کلمه embrittle
:
شکننده کردن، به حالت شکستن نزدیک کردن مواد.