معنی فارسی embrittlement
B2کاهشی در انعطافپذیری یک ماده، که منجر به شکستگی آن میشود.
A reduction in the ductility of a material, making it brittle and prone to fracture.
- NOUN
example
معنی(example):
فلز بعد از تماس با رطوبت نشانههای شکستگی را نشان داد.
مثال:
The metal showed signs of embrittlement after exposure to moisture.
معنی(example):
عوامل محیطی میتوانند به شکستگی مواد منجر شوند.
مثال:
Environmental factors can lead to the embrittlement of materials.
معنی فارسی کلمه embrittlement
:
کاهشی در انعطافپذیری یک ماده، که منجر به شکستگی آن میشود.