معنی فارسی enchantment
B2 /ənˈtʃæntmənt/طلسم، عمل ایجاد جادو یا جادوگری که باعث تغییر حالت یا ویژگی چیزی میشود.
A magical spell or charm; the state of being under a spell.
- noun
noun
معنی(noun):
The act of enchanting or the feeling of being enchanted.
معنی(noun):
Something that enchants; a magical spell.
example
معنی(example):
طلسمی که بر روی قلعه قرار داشت آن را از دشمنان پنهان نگه داشت.
مثال:
The enchantment placed over the castle kept it hidden from enemies.
معنی(example):
طلسم پری باعث شد که گلها به طور آنی شکوفا شوند.
مثال:
The fairy's enchantment made the flowers bloom instantly.
معنی فارسی کلمه enchantment
:
طلسم، عمل ایجاد جادو یا جادوگری که باعث تغییر حالت یا ویژگی چیزی میشود.