معنی فارسی enwind
B1به دور چیزی پیچیدن یا دور هم چینش کردن.
To wind something around something else.
- VERB
example
معنی(example):
او تصمیم گرفت که نخ را دور لبه بپیچد.
مثال:
She decided to enwind the thread around the spool.
معنی(example):
شما باید کابل را به دقت بپیچید تا از گره خوردن جلوگیری کنید.
مثال:
You need to enwind the cable carefully to avoid tangling.
معنی فارسی کلمه enwind
:
به دور چیزی پیچیدن یا دور هم چینش کردن.