معنی فارسی equilibrating

B1

پروسه‌ای که در آن نیروها یا احساسات به حالت متعادل می‌رسند.

The act of making or becoming balanced.

verb
معنی(verb):

To balance, or bring into equilibrium.

معنی(verb):

To balance, to be in a state of equilibrium.

example
معنی(example):

متعادل کردن نیروها برای ثبات ضروری است.

مثال:

Equilibrating the forces is essential for stability.

معنی(example):

روان‌شناس در جلسات بر متعادل کردن احساسات تمرکز می‌کند.

مثال:

The therapist focuses on equilibrating feelings in sessions.

معنی فارسی کلمه equilibrating

: معنی equilibrating به فارسی

پروسه‌ای که در آن نیروها یا احساسات به حالت متعادل می‌رسند.