معنی فارسی factorage
B1حسابداری، فرآیند ثبت و مدیریت مالی از جمله خرید و فروش و موجودی.
The business of factoring or managing accounts.
- noun
noun
معنی(noun):
The commission paid to a factor
معنی(noun):
The business of a factor.
example
معنی(example):
فروشگاه یک سیستم حسابداری برای مدیریت موجودی ارائه داد.
مثال:
The store offered a factorage system for managing inventory.
معنی(example):
درک عوامل حسابداری میتواند به شما کمک کند تا فرآیندهای کسب و کارتان را سادهتر کنید.
مثال:
Understanding factorage can help you streamline your business processes.
معنی فارسی کلمه factorage
:
حسابداری، فرآیند ثبت و مدیریت مالی از جمله خرید و فروش و موجودی.