معنی فارسی fairily
B1به شکل نسبی؛ به معنای به نسبت و در مقیاس کم، میتواند به درستی هم اشاره کند.
In a moderate or relatively fair manner; can imply to some extent or reasonably.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طرز پریمانند رقصید و با Grace بر روی صحنه حرکت کرد.
مثال:
She danced fairily, moving gracefully across the stage.
معنی(example):
او به طرز عادلانهای درباره رویدادهای روز صحبت کرد.
مثال:
He spoke fairily about the events of the day.
معنی فارسی کلمه fairily
:
به شکل نسبی؛ به معنای به نسبت و در مقیاس کم، میتواند به درستی هم اشاره کند.