معنی فارسی fannying
B1وقت تلف کردن یا مشغول کارهای غیرضروری بودن.
Engaging in aimless or unnecessary activities.
- VERB
example
معنی(example):
آنها به جای درس خواندن وقتشان را تلف میکردند.
مثال:
They were fannying around instead of studying.
معنی(example):
دست از وقتگذرانی بکش و به کار خود بپرداز!
مثال:
Stop fannying and get to work!
معنی فارسی کلمه fannying
:
وقت تلف کردن یا مشغول کارهای غیرضروری بودن.