معنی فارسی fator

B1

عامل یا فاکتوری که بر یک نتیجه یا وضعیت تأثیر می‌گذارد.

A factor or element that contributes to a particular result or situation.

example
معنی(example):

فاکتور مواد اولیه برای موفقیت بسیار مهم بود.

مثال:

The fator of the ingredients was crucial for success.

معنی(example):

او فاکتوری که بر نتیجه آزمایش تأثیر گذاشته بود را تحلیل کرد.

مثال:

He analyzed the fator affecting the outcome of the experiment.

معنی فارسی کلمه fator

:

عامل یا فاکتوری که بر یک نتیجه یا وضعیت تأثیر می‌گذارد.