معنی فارسی faulting

B1

عملی که در آن چیزی به دلیل وجود نقص دچار مشکل می‌شود.

The action of causing a fault or being at fault.

verb
معنی(verb):

To criticize, blame or find fault with something or someone.

معنی(verb):

To fracture.

معنی(verb):

To commit a mistake or error.

معنی(verb):

To undergo a page fault.

noun
معنی(noun):

Formation of a geological fault.

example
معنی(example):

نرم‌افزار دچار نقص شده و به تعمیر نیاز دارد.

مثال:

The software is faulting and needs a fix.

معنی(example):

او به خاطر کم‌کاری او مدام او را سرزنش کرد.

مثال:

She kept faulting him for his lack of effort.

معنی فارسی کلمه faulting

: معنی faulting به فارسی

عملی که در آن چیزی به دلیل وجود نقص دچار مشکل می‌شود.