معنی فارسی feed-2
B1غذا دادن به کسی یا چیزی برای تأمین انرژی و رشد.
To give food to someone or something to sustain them.
- VERB
example
معنی(example):
من روزی دو بار به گربه غذا میدهم.
مثال:
I will feed the cat twice a day.
معنی(example):
کشاورزان باید در زمستان به حیوانات خود غذا بدهند.
مثال:
The farmers need to feed their animals during winter.
معنی فارسی کلمه feed-2
:
غذا دادن به کسی یا چیزی برای تأمین انرژی و رشد.