معنی فارسی fiancée
B1 /fiɑnˈseɪ/نامزدی که برای او فعالیتهایی از قبیل ترتیب مراسم عروسی در حال انجام است.
A woman who is engaged to be married.
- noun
noun
معنی(noun):
A woman who is engaged to be married.
example
معنی(example):
او دیشب به نامزدش پیشنهاد ازدواج داد.
مثال:
He proposed to his fiancée last night.
معنی(example):
خواهرم در حال برنامهریزی برای عروسیاش با نامزدش است.
مثال:
My sister is planning her wedding with her fiancée.
معنی فارسی کلمه fiancée
:
نامزدی که برای او فعالیتهایی از قبیل ترتیب مراسم عروسی در حال انجام است.