معنی فارسی fianced

B1

نامزد، کسی که قرار است با او ازدواج شود.

A person who is engaged to be married.

example
معنی(example):

او به دوست دوران کودکی‌اش نامزد است.

مثال:

She is fianced to her childhood friend.

معنی(example):

آنها در زندگی نامزدی‌شان خوشحال به نظر می‌رسیدند.

مثال:

They looked happy in their fianced life.

معنی فارسی کلمه fianced

: معنی fianced به فارسی

نامزد، کسی که قرار است با او ازدواج شود.