معنی فارسی fiddle-faddled

B1

در اصطلاح، به صرف وقت در کارهای بی‌معنی یا غیرضروری اشاره می‌کند.

To have engaged in trivial actions instead of something meaningful

verb
معنی(verb):

To trifle; to dally.

example
معنی(example):

او کل بعد از ظهر را به بی‌فکری گذرانده بود به جای اینکه مطالعه کند.

مثال:

He had fiddle-faddled away the whole afternoon instead of studying.

معنی(example):

بعد از اینکه حواسش پرت شده بود، سرانجام شروع به کار کرد.

مثال:

After he fiddle-faddled about, he finally got to work.

معنی فارسی کلمه fiddle-faddled

: معنی fiddle-faddled به فارسی

در اصطلاح، به صرف وقت در کارهای بی‌معنی یا غیرضروری اشاره می‌کند.