معنی فارسی fingerpainted

B1

فعل مضارع نقاشی کردن به وسیله انگشت که در گذشته به صورت فعل انجام شده است.

Describes the act of having painted using one's fingers.

verb
معنی(verb):

To paint using fingerpaint.

example
معنی(example):

او یک صحنه زیبا از غروب آفتاب را با انگشتانش نقاشی کرد.

مثال:

He fingerpainted a beautiful scene of a sunset.

معنی(example):

اثر هنری با استفاده از نقاشی با انگشتان و رنگ‌های روشن ایجاد شد.

مثال:

The artwork was created by fingerpainting with bright colors.

معنی فارسی کلمه fingerpainted

: معنی fingerpainted به فارسی

فعل مضارع نقاشی کردن به وسیله انگشت که در گذشته به صورت فعل انجام شده است.