معنی فارسی fingle
B1فردی که در یک موقعیت نامشخص و گیجکننده قرار میگیرد.
A state of confusion or embarrassment.
- OTHER
example
معنی(example):
زمانی که متوجه شد کلیدهایش را فراموش کرده است، در یک سردرگمی گیر افتاده بود.
مثال:
He found himself in a fingle when he realized he forgot his keys.
معنی(example):
سردرگمی برای هر کسی ممکن است پیش بیاید.
مثال:
Getting into a fingle can happen to anyone.
معنی فارسی کلمه fingle
:
فردی که در یک موقعیت نامشخص و گیجکننده قرار میگیرد.