معنی فارسی fiorded
B2فیوردی، توصیفی از سواحل یا زمینهای که دارای فیوردها هستند، یعنی درههای تنگ و عمیق که توسط یخچالهای طبیعی ایجاد شدهاند.
Describing a landscape characterized by fjords, often steep and narrow coastal inlets.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
ساحل فیوردی بود و مناظری خیرهکننده ایجاد میکرد.
مثال:
The coast was fiorded, creating stunning views.
معنی(example):
ما از میان مناظر فیوردی قایقسواری کردیم.
مثال:
We sailed through the fiorded landscape.
معنی فارسی کلمه fiorded
:
فیوردی، توصیفی از سواحل یا زمینهای که دارای فیوردها هستند، یعنی درههای تنگ و عمیق که توسط یخچالهای طبیعی ایجاد شدهاند.