معنی فارسی fix/fix
B1تعمیر کردن، برطرف کردن مشکل یا نقص در چیزی.
To repair or make something work correctly again.
- VERB
example
معنی(example):
من باید صندلی شکسته را پیش از رسیدن مهمانها تعمیر کنم.
مثال:
I need to fix the broken chair before guests arrive.
معنی(example):
او میخواهد در آخر هفته ماشینش را تعمیر کند.
مثال:
He wants to fix his car on the weekend.
معنی فارسی کلمه fix/fix
:تعمیر کردن، برطرف کردن مشکل یا نقص در چیزی.