معنی فارسی fleetingly
B1به صورت کوتاه و سریع.
In a way that lasts for a very short time.
- adverb
adverb
معنی(adverb):
In a fleeting manner; transiently
example
معنی(example):
او به طرز گذرایی لبخند زد قبل از اینکه رویش را برگرداند.
مثال:
She smiled fleetingly before turning away.
معنی(example):
او به طرز گذرایی چهره او را به یاد آورد.
مثال:
He fleetingly remembered her face.
معنی فارسی کلمه fleetingly
:
به صورت کوتاه و سریع.