معنی فارسی flickeringly

B1

به شیوه‌ای که نشانگر ناپایداری یا عدم ثبات است، به‌ویژه در تابش نور.

In a flickering manner; characterized by intermittent flashes.

example
معنی(example):

چراغ‌ها به صورت چشمک‌زن سایه‌هایی روی دیوار انداختند.

مثال:

The lights flickeringly cast shadows on the wall.

معنی(example):

او به صورت متزلزل صحبت کرد و سعی داشت افکارش را جمع کند.

مثال:

She spoke flickeringly, trying to gather her thoughts.

معنی فارسی کلمه flickeringly

: معنی flickeringly به فارسی

به شیوه‌ای که نشانگر ناپایداری یا عدم ثبات است، به‌ویژه در تابش نور.