معنی فارسی flitched

B1

برش دادن چوب یا الوار برای ایجاد شکل خاص یا مناسب برای استفاده در ساخت.

To cut or shape wood or timber for specific use.

example
معنی(example):

او چوب را برش داد تا یک میز زیبا بسازد.

مثال:

He flitched the wood to make a beautiful table.

معنی(example):

نجار تکنیک برش چوب را توضیح داد.

مثال:

The carpenter explained the technique of flitching logs.

معنی فارسی کلمه flitched

: معنی flitched به فارسی

برش دادن چوب یا الوار برای ایجاد شکل خاص یا مناسب برای استفاده در ساخت.