معنی فارسی flounderingly

B1

به‌طور نامشخص و گیرکرده، به نحوی که در انجام یا درک چیزی دچار مشکل می‌شود.

In a manner characterized by confusion or uncertainty, often struggling to perform.

example
معنی(example):

او به طور درهم و برهم در تلاش بود تا مسئله ریاضی را حل کند.

مثال:

He was flounderingly trying to solve the math problem.

معنی(example):

او در حین ارائه‌اش با بلاتکلیفی صحبت می‌کرد و مطمئن نبود که درباره چه موضوعی صحبت می‌کند.

مثال:

She spoke flounderingly during her presentation, unsure of her topic.

معنی فارسی کلمه flounderingly

: معنی flounderingly به فارسی

به‌طور نامشخص و گیرکرده، به نحوی که در انجام یا درک چیزی دچار مشکل می‌شود.