معنی فارسی fornicating

B1

فعل حال برای رابطه جنسی با کسی که با او ازدواج نکرده‌اید.

Present participle of fornicate, indicating ongoing sexual intercourse.

verb
معنی(verb):

To engage in fornication; to have sex, especially illicit sex.

example
معنی(example):

آنها در پشت درهای بسته رابطه جنسی دارند.

مثال:

They are fornicating behind closed doors.

معنی(example):

صدا نشان می‌داد که آنها در حال رابطه جنسی هستند.

مثال:

The noise indicated that they were fornicating.

معنی فارسی کلمه fornicating

: معنی fornicating به فارسی

فعل حال برای رابطه جنسی با کسی که با او ازدواج نکرده‌اید.