معنی فارسی fragmentary
B2تکه‌ای، نا کامل، اشاره به چیزی که تمام و کمال نیست و تنها بخشی از آن موجود است.
Consisting of small parts that are not complete.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Consisting of fragments; disconnected; scattered.
مثال:
Fragmentary evidence suggests that he died in a foreign country.
معنی(adjective):
Composed of the fragments of other rocks.
example
معنی(example):
شواهد تکه‌ای به یک نتیجه جالب اشاره می‌کند.
مثال:
The fragmentary evidence points to an interesting conclusion.
معنی(example):
آثار تکه‌ای هنرمند نگاه‌هایی از سبک او را نشان می‌دهد.
مثال:
The artist's fragmentary works reveal glimpses of his style.
معنی فارسی کلمه fragmentary
:
تکه‌ای، نا کامل، اشاره به چیزی که تمام و کمال نیست و تنها بخشی از آن موجود است.
