معنی فارسی frantically
B1به صورت مضطرب یا نگران و با شدت بسیار عمل کردن.
In a manner marked by fast and wild activity.
- adverb
adverb
معنی(adverb):
In a frantic way.
example
معنی(example):
او به طور مستانه برای سگ گمشدهاش جستجو کرد.
مثال:
She searched for her missing dog frantically.
معنی(example):
او به طور مستانه دستهایش را برای جلب توجهشان تکان داد.
مثال:
He waved his arms frantically to get their attention.
معنی فارسی کلمه frantically
:
به صورت مضطرب یا نگران و با شدت بسیار عمل کردن.