معنی فارسی franticly

B1

به طرز آشفته و نگران، به شیوه‌ای که نسبت به یک وضعیت اضطراری یا استرس شدید واکنش نشان می‌دهد.

In an extreme state of panic or anxiety, acting in a hurried and uncontrolled manner.

example
معنی(example):

او به طور شدید برای پیدا کردن کلیدهای گمشده‌اش جستجو کرد.

مثال:

She searched franticly for her lost keys.

معنی(example):

او به طور سرسام‌آوری فریاد زد تا دوستانش را در میان جمع پیدا کند.

مثال:

He called out franticly, trying to find his friends in the crowd.

معنی فارسی کلمه franticly

:

به طرز آشفته و نگران، به شیوه‌ای که نسبت به یک وضعیت اضطراری یا استرس شدید واکنش نشان می‌دهد.