معنی فارسی fricken

B1

کلمه‌ای عامیانه که برای تشدید احساسات استفاده می‌شود.

A colloquial intensifier used to emphasize strong feelings or reactions.

adjective
معنی(adjective):

Freaking; fucking.

مثال:

Throw me a fricking bone here!

example
معنی(example):

او بعد از پیاده‌روی طولانی خیلی خسته بود.

مثال:

He was fricken tired after the long hike.

معنی(example):

این یک ایده خیلی حیرت‌انگیز است!

مثال:

That's a fricken amazing idea!

معنی فارسی کلمه fricken

: معنی fricken به فارسی

کلمه‌ای عامیانه که برای تشدید احساسات استفاده می‌شود.