معنی فارسی frightenedly
B1به شیوهای که ترس را ابراز کند.
In a manner that shows fear.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در اتاق تاریک به دور مینگریست، در حالی که ترسیده بود.
مثال:
She looked around frightenedly in the dark room.
معنی(example):
او هنگام شنیدن صدای ناگهانی با ترس صحبت کرد.
مثال:
He spoke frightenedly when he heard the sudden noise.
معنی فارسی کلمه frightenedly
:
به شیوهای که ترس را ابراز کند.