معنی فارسی frizz
B1 /fɹɪz/وز شدن، حالتی از مو که در آن موها حالت طبیعی خود را از دست می‌دهند و به صورت غیرمنظم و فر در می‌آیند.
To form small tight curls or tufts in hair, often caused by humidity.
- verb
verb
معنی(verb):
Of hair, to form into a mass of tight curls.
معنی(verb):
To curl; to make frizzy.
معنی(verb):
To form into little burs, knobs, or tufts, as the nap of cloth.
معنی(verb):
To make (leather) soft and of even thickness by rubbing, as with pumice stone or a blunt instrument.
معنی(verb):
To fry, cook, or sear with a sizzling noise; to sizzle.
example
معنی(example):
موهای او در هوای مرطوب به حالت فر و وز درمی‌آید.
مثال:
Her hair tends to frizz in humid weather.
معنی(example):
او سعی کرد وز موها را با کمی سرم صاف کند.
مثال:
He tried to smooth out the frizz with some serum.
معنی فارسی کلمه frizz
:
وز شدن، حالتی از مو که در آن موها حالت طبیعی خود را از دست می‌دهند و به صورت غیرمنظم و فر در می‌آیند.
