معنی فارسی frizzled
B1وز شده، حالتی که در آن مو یا جسم دیگر به صورت نامنظم و فر در می‌آید.
Describing something that has become frizzy or tangled, typically referring to hair.
- verb
verb
معنی(verb):
To fry something until crisp and curled.
معنی(verb):
To scorch.
معنی(verb):
To fry noisily, sizzle.
مثال:
The bacon frizzled in the pan.
معنی(verb):
To curl or crisp, as hair; to frizz; to crinkle.
example
معنی(example):
بعد از یک روز طولانی در ساحل، موهای او وز و نامرتب شده بود.
مثال:
After a long day at the beach, her hair was frizzled and messy.
معنی(example):
لبه‌های وز شده کاغذ آن را قدیمی و خراب نشان می‌داد.
مثال:
The frizzled edges of the paper made it look old.
معنی فارسی کلمه frizzled
:
وز شده، حالتی که در آن مو یا جسم دیگر به صورت نامنظم و فر در می‌آید.
