معنی فارسی frontmost
B1نخستین و نزدیک‌ترین به جلو، به معنای موقعیتی که در جلوترین بخش قرار دارد.
The closest or most forward in position.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Located at the front; foremost
example
معنی(example):
مکان جلویی در صف برای افراد مهم محفوظ است.
مثال:
The frontmost position in the queue is reserved for VIPs.
معنی(example):
در جلویی‌ترین بخش نمایشگاه، شما مشهورترین آثار هنری را پیدا خواهید کرد.
مثال:
In the frontmost part of the exhibit, you will find the most popular artworks.
معنی فارسی کلمه frontmost
:
نخستین و نزدیک‌ترین به جلو، به معنای موقعیتی که در جلوترین بخش قرار دارد.
