معنی فارسی frustratingly

B1

به طرز ناامیدکننده، به طرزیکه سبب ناراحتی شود.

In a way that causes frustration.

adverb
معنی(adverb):

In a frustrating manner; in a manner that causes frustration.

example
معنی(example):

او با ناامیدی به ساعت نگاه کرد در حالی که زمان می‌گذشت.

مثال:

She frustratingly watched the clock as time passed.

معنی(example):

او به سوال به شکلی ناامیدکننده پاسخ داد.

مثال:

He answered the question frustratingly.

معنی فارسی کلمه frustratingly

: معنی frustratingly به فارسی

به طرز ناامیدکننده، به طرزیکه سبب ناراحتی شود.