معنی فارسی fuffle

B1

وقتی که یک جمعیت یا گروهی به دلیل یک واقعه کوچک بی‌نظم و شلوغ می‌شود.

A commotion or fuss caused by a small event.

example
معنی(example):

وقتی کیک از روی میز افتاد، یک فافل اتفاق افتاد.

مثال:

There was a fuffle when the cake fell from the table.

معنی(example):

کودکان در حین بازی در اتاق نشیمن یک فافل به وجود آوردند.

مثال:

The kids created a fuffle while playing in the living room.

معنی فارسی کلمه fuffle

:

وقتی که یک جمعیت یا گروهی به دلیل یک واقعه کوچک بی‌نظم و شلوغ می‌شود.