معنی فارسی fulgurating
B1در حال درخشیدن یا نمایان شدن به طور ناگهانی.
The act of shining or flashing suddenly and brightly.
- verb
verb
معنی(verb):
To flash or emit flashes like lightning.
معنی(verb):
To cauterize with electricity; to carry out electrofulguration or to electrocauterize.
example
معنی(example):
نمایش درخشان آتشبازی توجه بینندگان را جلب کرد.
مثال:
The fulgurating display of fireworks captivated the audience.
معنی(example):
افکار او در حین صحبت درباره آرزوهایش درخشان بود.
مثال:
Her thoughts were fulgurating as she spoke about her dreams.
معنی فارسی کلمه fulgurating
:
در حال درخشیدن یا نمایان شدن به طور ناگهانی.
